گزارش رضا ستاری وبلاگ نویس تبریزی از روستای ایستا

ساخت وبلاگ
 

اشاره: رضا ستاری وبلاگ نویس تبریزی در زمستان 1395 به روستای ایستای طالقان سفر کرده و گزارشی از گفت و گوهایش با اهالی این روستا را در وبلاگ شخصی اش منتشر کرده است. متن کامل این گزارش را در ادامه مطلب بخوانید:

________________

«روستای ترک آباد» یا روستای منتظران یا روستای ایستا

این ها عناوینی است که اهالی طالقان به این محل داده اند. در طالقان همه مردم کم و بیش می شناسند. با آقای تقی دوست و همکار تبریزی ام قرار گذاشتم فردا تاسوعا ساعت 10 به طرف طالقان حرکت بکنم. راه خلوت بود پرسان، پرسان رسیدیم به ترک آباد. جلو در ورودی «تابلوی ملک شخصی» ورود ممنوع زده اند. از یک پیرمرد افغانی که از آنجا می گذشت پرسیدم، آقا ببخشید اینجا کجاست؟ بلافاصله گفت: نروید نمی گذارند. از موتوری شهرداری که ماشینهای سنگین شهردار طالقان را پارک کرده بودند پرسیدم، آقا می شود ما بریم تو؟ گفت من سالهاست اینجام تا حالا نرفته ام خودتان می خواهید امتحان بکنید. دل به دریا زدیم، ماشین را جلو موتوری شهرداری گذاشتیم و رفتیم تو، هر چه رفتیم خبری از کسی نبود. بیشتر به شهر ارواح شبیه بود. ده را قلعه  مانند ساخته اند. فرض بکنید ملک بزرگی را سرتاسر دیوار کشیده اند، و به فاصله معین از یکدیگر درب های چوبی گذاشته اند، همین، به همین سادگی. هیچ چیز از بیرون دیوار های آجری روستا مشخص نیست. فقط هیزم ها را خرد کرده و منظم چیده اند کنار دیوار، عجیب اینکه تبر و بیل و دیگر وسایل کار همه بیرون مانده اند. شاید کسی ما را از دور دیده و رفته داخل قلعه. یکی از درها را زدیم خبری نشد. در دومی ، در سومی و الی آخر... ضمن اینکه درها نیمه باز بود، کسی پشت در نمی آمد. یکی از آن درها که بزرگتر از همه بود، درکوب داشت، در زدیم، بعد از چند لحظه جوانی که تقریبا لباس بلندی پوشیده بود بیرون آمد.

- سلام علیکم.

- سلام علیکم

- مهمان نمی خواهید.

- بفرمایید

- والله راستش را بخواهید از اینجا...

- اجازه بدهید. (جوان ما را تنها گذاشت و رفت تو بعد از حدوداً 5 دقیقه یک آقای مسن تری بنام کاظم بیرون آمد.)

- سلام علیکم

- علیک السلام

- بفرمایید (کاملاً خشک و غریبانه)

- من رضا هستم دوستم هم تقی.

- من هم کاظم هستم.

- حاج کاظم آقا ببخشید.

- من مشرف نشده ام، کاظم خالی بگویید، راحت تر است.

- کاظم آقا جلو در سرده بریم جلو آفتاب، آن ورتر

همین جا بیرون از حصار قلعه یا حصار ده، در تابش کم جان آفتاب صحبت شروع شد. ضمن صحبت از اینکه مزاحم شده ایم عذرخواهی کردیم.

- گفتم : کاظم آقا خسته شدید؟

- خوب، بفرمایید تو. حقیقتش را بخواهید خیلی دلم می خواست تعارفی بزنید اما می ترسم مزاحم بشوم.

- نه هیچ مزاحمتی نیست. اجازه بدهید من جلو بروم. بفرمایید، بفرمایید.

- شما خبر بدهید...

- نیازی به خبر نیست، این جا خانم ها نیستند.

- پس خانم ها کجایند؟

- خانم ها در اندرون هستند، و این قسمت نمی آیند، و شما هم اگر همراهتان خانم بود، خانم ها را راه نمی دادیم.

- خانم های ما که حاضر به پذیرایی از خانم ها نیستند. و ما با خانم ها نمی شینیم. در این مورد با فرمانداری نیز مشکل داشتیم، گاها مقامات دولتی به همراه تعدادی از خانم ها می آمدند و ما چون نمی خواستیم از خانم ها پذیرایی بکنیم مشکل پیش می آمد. البته ناگفته نماند که ما قبلا مهمان می پذیرفتیم ولی مدتی است که خیلی محدود این کار می کنیم.

- وقتی وارد محوطه داخل حیاط شدیم. احساس عجیبی به ما دست داد. حیاط و خانه خالی از هر گونه تزیین بود.

-  دیوار اطاق ها کاهگل بود. پنجره ها چوبی، کف اتاق حصیر ولی دور تا دور اطاق زیر انداز نمدی گذاشته بودند.

-  بخاری هیزمی را روشن کردند. تنها چیزی که به دیوار نسب بود، عبارت معروف منسوب به حضرت علی که این «دنیا لقمه جویده است که عاقل آن را دور انداخته و دیوانه برداشته.»

-  هیچ اثری از برق، تلفن، گاز و یا بهتر بگویم هیچ اثری از ظاهر تمدن نیست. اجازه عکس برداری نمی دهند. تا کاظم آقا بخاری را روشن بکند، آقای ضیایی گویا ریش سفید قوم هستند آمدند.

مردی حدوداً شصت ساله، سالم، قبراق، گونه های در هوای سالم طالقان در جلوی آفتاب سوخته و گل انداخته، و هر چه بگویم از قیافه یک انسان سالم در او هوایداست.

آقای ضیایی می گفتند: هیچ کدام از جوانها این جا شناسنامه ندارند ما قدیمها هم شناسنامه هایمان را پاره کردیم ریختیم دور.

- ببخشید به زبان ترکی راحت هستید.

این حرفها چیه ما ترک هستیم و در خانه و در بیرون تماما به ترکی صحبت می کنیم و بچه ها هم ترکی صحبت می کنند.

- نگفتید از کجای تبریز هستید؟

من از کوچه باغ و ایشان آقای تقی از محله خیابان.

- بهتر منم از کوچه باغ هستم.

- اینجا بود که صحبت گل انداخت.

- اجازه بدهید کمی از تاریخ این قوم بگویم بعدا ادامه دیدار را بنویسم. حدود سالهای انقلاب مشروطیت در تبریز مجتهدی می زیست بنام «میرزا صادق تبریزی». این شخص در زندگی خود با تمام مظاهر تمدن مخالفت کرده با برق، ماشین، میوه های جدید و یا بهتر بگویم با هر چیز نو. هیچ یک از جوانان اینها عمرا توت فرنگی، موز، کیوی و... نخورده اند و نمی شناسند. حتی در بین مردم تبریز مشهور است که می گویند آقا میرزا صادق گفته که مردم شناسنامه نگیرید و به مکه نروید وبالش به عهده من. اگر شناسنامه بگیرید فردا دختران را هم به سربازی می برند. این نقل قول را کاظم عینا تکرار کرد. در دو کتاب معروف احمد کسروی تاریخ مشروطیت و تاریخ هجده ساله آذربایجان هر کدام پنج یا شش بار از میرزا صادق تبریزی اسم برده شده است در تمام موارد در تکذیب انقلاب مشروطیت و در تایید استبداد حتی امضا های ایشان همراه آیت الله انگنجی زیر نامه هایی است که به محمد علی شاه نوشتند مبنی بر سرکوب انقلابیون وجود دارد. به هر حال عده ای زیادی از مردم بعد از مرگ میرزا صادق تبریزی در تقلید از ایشان باقی ماندند ولی باید گفت که می شود شرعا در تقلید از مجتهد مرده باقی ماند، اما در مسایل مستحدثه به مجتهد زنده رجوع کرد. اما جالب اینجاست که پیروان ایشان تلاش می کنند که مسله جدیدی برای ایشان حادث نشود تا مجبور نشوند به مجتهد جدید مراجعه بکنند. هنوز هستند خانواده هایی در تبریز که به سختی تمام در تبریز زندگی می کنند و همچنان در تقلید از مجتهد مرده باقی مانده اند.

معروف است که می گویند اینها روی اسفالت راه نمی رود سالهای قبل از انقلاب بود آقای دانشور هم محله ما با اینکه «خر سواری» سالها بود از مد افتاده دوباره الاغ خرید بود و «الاغ سوار» می شد تا مجبور نشود روی آسفالت پا بگذارد. به هر ترتیب عده ای در تبریز چنان زندگی برایشان سخت شد، که مجبور به مهاجرت از تبریز شده اند. بعد از انقلاب تعدادی از اینجا به «جاده دوهزار» در شمال مهاجرت کرده اند و بعد از یک سال به علت سختی زندگی دوباره برگشته اند آقای ضیایی می گفت طبیعت وحشی داشت، مثلا ساعت 10 صبح هم آفتاب دیده نمی شد. به همین علت عده بعدا به همین محل که امروز به اینجا «ترک آباد» یا «مهاجرین» یا «منتظرین» و یا هر اسمی که مردم می گویند گذاشتند. زیرا خودشان اسم گذاری نکرده اند. مهاجرت کرده اند، ابتدا کنار رودخانه چادر زده اند، سپس این ملک بزرگ را از اهالی خریده و به ساخت و ساز دست زده اند علت انتخاب محل این بوده طبق رویت عده ای از طرفداران امام زمان از طالقان خواهند بود و علت دیگر اینکه در این جا اصلاحات اراضی انجام نشده و زمین ها تماما از آن شخصی است که مالکش است و یا به ارث برده. آقای ضیایی گفت ما قبل از انقلاب در تبریز نمایندگی بنز را داشتیم و حمام کوثر مال ما بود.

- آقای ضیایی چطور شد انجا  را ول کرده اید و آمدید اینجا.

- خوب علاقه است دیگر.

- الان اینجا چند نفر هستید؟

- سیزده خانواده پر اولاد.

- ناگفته نماند عدد دقیق چند نفر هستید را نگفت.

- مشکلات را چطور حل می کنید.

- مشکلی نیست، خواهر زاده کاظم آقا با طب سنتی مریضی های ما را مداوا می کنند.

- و بچه ها را خودمان درس می دیم بیشتر از روی قرآن و نهج البلاغه و سعدی و حافظ. در کل روستا همین چند کتاب است.

- چای آوردند بسیار تمیز استکانها برق می زند آقای ضیایی گفت چای را خودمان نمی خوریم ولی به مهمان می آوریم.

- اینکه نمی شود ما بخوریم ولی شما...

- نه هیچ مشکلی نیست هر کسی بخواهد می تواند بخورد هیچ منعی نیست آقای ضیایی ادامه می دهد که عده ای ما را «صادقی مذهب» می نامنند. ولی این «اسم گذاری می باشد» آنها کرده اند.

- البته ضمن اینکه بسیار آدمهای مهربان و مودبی هستند ولی برای ماندن اصرار که نه حتی تعارف هم نمی کنند به محض اینکه گفتم با اجازه می خواهیم برویم چیزی نگفتند.

بعد از خداحافظی به سمت بالای جاده حرکت کردیم، ماشین را کنار جاده پارک کردیم. منطقه بسیار بزرگی است، مزارعشان کاملا منظم و تمیز گویا اسبهای خوبی دارند. در اطراف تبریز محلی است بنام سردرود، در آنجا گویا باغاتی دارند که بوسیله هم قطارانشان اداره می شود. سالی یک بار از روی ناچاری اتوبوس اجاره کرده و مستقیم به باغاتشان در سردرود می روند و محصول را جمع آوری کرده و بر می گردند. آن تعداد از خواهر و برادر و یا فامیل که علاقه مند به دیدار اینها باشد به باغ می آیند و دیدار تازه می کنند. تا ضرورتی پیش نیاید به دکتر نمی روند، گو یا در تبریز دکتر مورد اعتمادشان سالی یک بار اینها را ویزیت می کند.

شایعاتی درباره اینها در طالقان سر زبانهاست که به ترتیب نقل می کنم که بعدا در صحت آنها تحقیق کرده، و ادامه مطلب را خواهم نگاشت.می گویند: 1. اسب امیر امارات متحده عربی خریداری کرده و آورده اند ابنجا تا از این اسب، اسبهایی با نژاد نجیب تولید بکنند و هنگام ظهور امام زمان در اختیار ایشان بگذارند. 2. از یک مغازه نجاری وقتی آدرس ترک آباد پرسیدم ضمن آدرس دادن گفت: اینها همه دروغ است، اینها دنبال زیر خاکی هستند، و این کار ها بهانه است.

روستای ایستای طالقان ...
ما را در سایت روستای ایستای طالقان دنبال می کنید

برچسب : گزارش,ستاری,وبلاگ,نویس,تبریزی,روستای,ایستا, نویسنده : savojbolaghio بازدید : 166 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:37