گزارش دیدار احمد راسخی لنگرودی از روستای ایستای طالقان

ساخت وبلاگ

«ایستا»، روستایی نشسته در سنت!

قریب چهل کیلومتر از جاده پرپیچ و خم طالقان را که طی می­کنی به روستایی برمی­خوری که بدور از هیاهوی مدرنیسم هنوز در سپهر سنت توان می­آزماید. چندان که ارابه این آبادی را توگویی بسته­ اند به تخته ­بند سنت. الگوی شیوه ­های سنتی، عجیب بر تمام ابعاد زندگی روستانشینان سایه انداخته است. کسی چنین احساسی ندارد که از عقربه شتابناک زمان عقب افتاده و از کاروان زمان جا مانده است. مردم روستا مثل مردم شهر مجبور نیستند از صبح تا شب بِدو بِدو کنند و چند کار را با هم انجام دهند تا از پس سرعت زمان برآیند و مدیون سرعت برق­ آسای زمان قرار نگیرند. در اینجا از ساعت مچی و دیواری خبري نيست. سبك زندگي دوره قاجار يعني پيشاتكنولوژي را تجربه مي‌كنند. اگر در همه جا سخن از «سرعت» است در اینجا سخن از «زندگی» است؛ زندگی آرام، عاری از دغدغه­ های شهرنشینی؛ دغدغه در آمدن اتوبوس و رسیدن به ته خط، در آمد و رفت، در خرید و فروش، در کسب و کار، در پیشرفت، حتی در پیامگیری و پیام­رسانی در شبکه ­های اجتماعی!

نامی که دیگران به این تافته جدا بافته داده­ اند چیزی است در این حال و هوا؛ «ایستا». گویی عقربه­ های ساعت از عصر مشروطه تاکنون در این روستا از حرکت ایستاده است. دوگانه ­های «پیشرفت» و «پسرفت»، «ترقی» و «جاماندگی» در فرهنگ این روستا جایی ندارد. همه چیز همان است که هست؛ نه کمتر و نه بیشتر. قرار هم نیست جز این باشد. خیلی بخت­ یاری می­خواهد که حتی از چند متری سایه­ ات روزی در گوشه ­ای از این روستا بیفتد. باید ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دهند تا چنین توفیقی ترا دست دهد. مرا این بخت اما یار شد؛ به لطف دوست وکیل­مان آقای حسین صالحی. نگارنده به اتفاق ایشان و دو تن از دوستان آقایان: محمود یزدانی و مهدی آیتی صبح پنجشنبه بیستم مرداد 1401 چشممان به این روستا باز شد.

اگر بخواهم مختصری از این روستا بگویم، باید خاطرنشان کنم: مردم اين روستا از اهالي تبريزند و از پیروان مرحوم آیت الله میرزا صادق آقا تبریزی که پس از گذشت حدود صد سال همچنان از او تقلید می­کنند. اینان براي گريز از موج تكنولوژي به اينجا پناه آورده‌اند؛ آنهم تنها به اين دليل كه برخي از ياران امام زمان در اينجا به امام مي‌پيوندند. روستا در زمینی به وسعت حدود چهارده هکتار در کنار رودخانه شاهرود قرار گرفته است؛ محصور در ردیف منظمی از درختان تبریزی که با قد و قامت­ بلند خودنمایی می­کنند. «سرسبزی» و «نظم» اولین مشخصه این روستاست. نظمی که به دیوار ساده و معماری خانه ­ها داده ­اند حیرت ­آور است. هر قدر هم چشم خطابین داشته باشی ذره­ ای انحراف از خط مستقیم در آن نمی­ بینی. جمعیت این روستا با آن همه آوازه ­ای که بهم زده فقط چهل و دو نفر می­باشد؛ در هشت باب خانه مسکونی با درهای چوبی متحدالشکل. این درهای چوبی متحدالشکل خبر از اقتصاد سوسیالیستی و اشتراکی روستا می­دهد. در سقف خانه‌ها تماما تيرهاي چوب به كار رفته است. همه روستاییان مانند اعضای یک خانواده تولید و مصرف می­کنند.

اهالی روستا به معناي دقيق كلمه يك زندگي ساده و معمولي را دنبال مي‌كنند. براي پخت و پز و ايجاد گرما از هيزم و كود حيوانات اهلي مثل گاو و گوسفند استفاده مي‌كنند. پاي تلويزيون نمي‌نشينند؛ گوش به راديو نمي‌دهند؛ فاقد شناسنامه و كارت ملي‌اند. بدون استفاده از خدمات دولتي و امكانات رفاهي جديد از قبيل: آموزش و پرورش، درمانگاه، ماشين‌آلات، آب لوله‌كشي، برق، تلفن، گاز، و نيز مطبوعات و وسايل ارتباطي مدرن از قبيل: موبايل و كامپيوتر و اينترنت و... روزگار مي‌گذرانند. با استفاده از وسايل ابتدايي روشنايي، از قبيل: فانوس و چراغ گردسوز ساعاتي از شب‌ را سپري مي‌كنند. با این اوصاف شب­های روستا دیدنی ­تر است. نور کمرنگ مهتاب با نور فانوس و چراغ­های گردسوز اتاق­ها آمیخته می­شود. سایه ساکنین است که در حال راه رفتن بر تن دیوار اتاق­ها می­ افتد. همه چیز به صورت صحنه تئاتر درمی­آید. مردم روستا از طريق كشاورزي و دامپروري امرار معاش مي‌كنند. پرورش اسب و فروش آن از جمله سرگرمي‌ها و منابع اقتصادي اهالي روستا را تشكيل مي‌دهد. داروهاي مصرفي آنها صرفا گياهي است كه خود به كشت و توليد آن مي‌پردازند. ساكنان روستاي ايستا در حفظ حريم خود بسيار مي‌كوشند. از مردم فاصله مي‌گيرند و كمتر كسي را به حريم خصوصي خود راه مي‌دهند.

اینها همه، تصویری است از روستای ایستا که سال‌هاست نظر گردشگران وطني را به خود جلب كرده و هرازگاه در قالب گروه‌هايي براي بازديد راهي آنجا مي‌شوند؛ امري كه چندان هم به ذائقه اهالي روستا خوش نمي‌آيد؛ تا جايي كه در پاره‌اي، با مخالفت برخي از اهالي روستا روبرو مي‌شود؛ خاصه گردشگران زن كه به‌ هيچ‌وجه اجازه ورود به روستا را ندارند، همان‌طور كه زنان روستا نيز به راحتي مجاز به خروج از خانه‌هاي خود نمي‌باشند. کمی هم از اصطبل­ های روستا بگویم که دیدنی­ ترین بخش­ روستاست. نایاب­ ترین اسب­های عربی را در آنجا می­شود دید؛ همه تربیت ­شده و گرانقیمت؛ به تقریب دو میلیارد تومان، و بیشتر صادراتی. هر اسبی را با کره ­اش در اصطبلی جا داده ­اند، و کنار آن طویله‌ گاوها و بزهاست؛ همه اصیل و برگزیده. در حال حاضر رهبری روستا با آقای حسینقلی ضیایی است. در دقایق پایانی بازدید ما، وی از راه می­رسد. ما را برای دیدار با ایشان به خانه ضیافت هدایت می­کنند. خانه­ ای است با دو اتاق ساده و حیاطی تمیز و جویی که آبی زلال در آن جریان دارد. در خانه ضیافت از مبلمان و وسایل امروزی خبری نیست. یک بخاری هیزمی و یک زیلو و چند مخده تمام وسایل اتاق را تشکیل می­دهد.

ضیایی پیرمردی است نسبتا فربه و سفیدرو و بسیار مودب و خوش استقبال. در دَم یکایکِ ما را با ته لهجه آذری نواخت. پیرمرد مریض­احوال است. نای نشستن نداشت. از باب احترام و به رغم اصرارهای ما پا دراز نکرد. به سختی در کنار درگاهی اتاق چهارزانو نشست. با زبان گرم و آهسته خود ضمن خوشامدگویی بنای بر گفتگو گذاشت. در لابلای گفتار خود به این امر اشاره داشت که دوره آخرالزمان است. ظهور نزدیک است. چندان برایش مهم نبود که جمعیت روستا اندک است. می­گفت باکی نیست! از پاره­ ای مزاحمت­ها گلایه می­کرد. می­گفت خیلی‌ها این‌جا می‌آیند تا از ما با خبر شوند. در حالی که مزاحم آرامش ما می­شوند. گاه درباره ما عده­ ای هم به زعم خود چیزهایی در اینجا و آنجا می­نویسند که بیشتر پرت و پلاست! مثل این پرت و پلاها که من مینگارم!

بر گفته های خود همچنین افزود: ما کاری با دیگران نداریم. دیگران هم نباید با ما کار داشته باشند. چندین بار فرماندهان نیروی انتظامی این‌جا آمدند تا از ما تشکر کنند، برای این‌که هیچ‌کدام از اهالی این روستا از کسی شکایت نکرده و کسی هم از ما شاکی نبوده. اختلافات درون خودمان را هم خودمان حل و فصل می‌کنیم. سرمان هم در کار خودمان است. گاهی مسئولین دولتی هم اینجا می­آیند و از روستا دیدار می­کنند. ما هم از ایشان پذیرایی می­کنیم.

می­گفت ما خواهان زندگي ساده هستيم. زندگی­ ای که اسير مدرنیسم و نظام ماشيني نباشد. زندگی­ ای که رنگ طبیعت را به خود گرفته باشد. اين سخنان مرا به ياد رمان معروف «والدن»؛ يا «زندگي در جنگل»، اثر «هنرى دیوید ثورو» مي‌اندازد كه در آن زندگى جنگل ‏نشینى و اندیشه‏ هاى یک انسان آزاده و وارسته از قید و بندهاى تمدن امروزى روايت مي‌شود. وي كه عاشقانه طبيعت را مي‌جست با الهام‌گیری از طبیعت، مدام هشدار می‌دهد: «سادگي، سادگي، سادگي!». توصيه به «ساده كنيد، ساده كنيد» در جاي جاي نوشتار او موج مي‌زند. چنانکه در «ایستا» نیز موج می­زند. پایان­بخش این دیدار یک درخواست از رهبر ایستا بود؛ خواستم این دیدار را در قاب دوربین بیاورم تا یادمانی از این دیدار تاریخی باشد که حسینقلی ضیایی اجازه چنین کاری را نداد و اصرارهای من هم راه به جایی نبرد. چراکه، اقتضای سنت ایستا همین است که از مظاهر مدرن دور باشد و از هر چه پیرایه است دوری گزیند.

پیوند گزارش فوق

نوشته شده توسط حسین عسکری در 11:49 |  لینک ثابت   • 

روستای ایستای طالقان ...
ما را در سایت روستای ایستای طالقان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : savojbolaghio بازدید : 126 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 15:35